اطاعت کردن. مطیع شدن. تسلیم شدن. منقاد شدن. اذعان. (منتهی الارب) : ز مادر همه مرگ را زاده ایم بناچار گردن بدو داده ایم. فردوسی. ایا آز را داده گردن به مهر دوان پیش او هر زمان تازه چهر. اسدی. همه داده گردن به علم و شجاعت وضیع و شریف و صغار و کبارش. ناصرخسرو. همچو بیژن بسیه چاه درون مانی ای پسرگر تو به دنیا بدهی گردن. ناصرخسرو. گشته گردون به حلم تو گردان داده گردن به امر تو اختر. مسعودسعد. با سلطان قوی کس برنیاید و کسی با او تاب ندارد الا به گردن دادن او را. (اسرارالتوحید ص 203)
اطاعت کردن. مطیع شدن. تسلیم شدن. منقاد شدن. اذعان. (منتهی الارب) : ز مادر همه مرگ را زاده ایم بناچار گردن بدو داده ایم. فردوسی. ایا آز را داده گردن به مهر دوان پیش او هر زمان تازه چهر. اسدی. همه داده گردن به علم و شجاعت وضیع و شریف و صغار و کبارش. ناصرخسرو. همچو بیژن بسیه چاه درون مانی ای پسرگر تو به دنیا بدهی گردن. ناصرخسرو. گشته گردون به حلم تو گردان داده گردن به امر تو اختر. مسعودسعد. با سلطان قوی کس برنیاید و کسی با او تاب ندارد الا به گردن دادن او را. (اسرارالتوحید ص 203)
نمودن چیزی را از مال و سعادت خود به دیگری تا او را اندوهگن سازد. نمودن سعادت خویش برای ایجاد غبطه و حسد در دیگران. غنا یا سعادت خویش را به دیگری نمودن برانگیختن حسد او را. نمودن که من دارم و تو نداری بقصد آزار. تحریک کردن حسد کسی را با نمودن تنعم خود بدو. (یادداشت مرحوم دهخدا). تحسیر. (تاج المصادر بیهقی)
نمودن چیزی را از مال و سعادت خود به دیگری تا او را اندوهگن سازد. نمودن سعادت خویش برای ایجاد غبطه و حسد در دیگران. غنا یا سعادت خویش را به دیگری نمودن برانگیختن حسد او را. نمودن که من دارم و تو نداری بقصد آزار. تحریک کردن حسد کسی را با نمودن تنعم خود بدو. (یادداشت مرحوم دهخدا). تحسیر. (تاج المصادر بیهقی)
گردن بریدن. کشتن. سر جدا کردن. سبت. (دهار) (منتهی الارب) : بفرمود تا هرکه را یافتند به گردن زدن تیز بشتافتند. فردوسی. بدین بد کنون گردن من بزن بینداز در پیش این انجمن. فردوسی. شمشیر برکشد و... گردن بزند. (تاریخ بیهقی). بزرگان طنز فرانستانند و بر آن گردن زنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 392). اگر پس از این، در پیش من جز در حدیث عرض سخن گویی، گویم گردنت بزنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 326). پیش چشمش مرغ را کشتن که یارستی که او گر بدیدی شمع در گردن زدن بگریستی. خاقانی. ظلم صریح خاصگیان را تن زدن است و عامیان را گردن زدن. (مجالس سعدی). دزد از قفای شحنه چه فریاد میکند کو گردنش نمیزند الا جفای خویش. سعدی (طیبات). بزاری به شمشیرزن گفت زن مرا نیز با جمله گردن بزن. سعدی (بوستان). پادشا گو خون بریز و شحنه گو گردن بزن بهر جانی ترک جانان مذهب احباب نیست. امیرخسرو
گردن بریدن. کشتن. سر جدا کردن. سَبت. (دهار) (منتهی الارب) : بفرمود تا هرکه را یافتند به گردن زدن تیز بشتافتند. فردوسی. بدین بد کنون گردن من بزن بینداز در پیش این انجمن. فردوسی. شمشیر برکشد و... گردن بزند. (تاریخ بیهقی). بزرگان طنز فرانستانند و بر آن گردن زنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 392). اگر پس از این، در پیش من جز در حدیث عرض سخن گویی، گویم گردنت بزنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 326). پیش چشمش مرغ را کشتن که یارستی که او گر بدیدی شمع در گردن زدن بگریستی. خاقانی. ظلم صریح خاصگیان را تن زدن است و عامیان را گردن زدن. (مجالس سعدی). دزد از قفای شحنه چه فریاد میکند کو گردنش نمیزند الا جفای خویش. سعدی (طیبات). بزاری به شمشیرزن گفت زن مرا نیز با جمله گردن بزن. سعدی (بوستان). پادشا گو خون بریز و شحنه گو گردن بزن بهر جانی ترک جانان مذهب احباب نیست. امیرخسرو
فروتنی کردن و فرمانبرداری. اطاعت نمودن. (از برهان). گردن انداختن. (آنندراج). منقاد شدن. انقیاد. تن دردادن. تسلیم شدن. گردن دادن. اعطاء. دین. (منتهی الارب). استسلام. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) : همه پادشاهان را ذلیل کرد (عمر) عرب را و عجم را و همه عرب گردن بنهادند و فرمانبردار شدند. (ترجمه طبری بلعمی). چنانکه بینی تا دل نکرده کار هگرز بچوب رام شود یوغ را نهد گردن. اورمزدی. خروشی برآمد ز ایران سپاه نهادند گردن به فرمان شاه. فردوسی. گرچه گردن به بندگی ننهی نیست از بندگیت جای گریغ. فردوسی (در یکی از نسخه های لغت نامۀ اسدی). واجب کرده بر هر یک که گردن نهند فرمانهای او را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 309). بدین درجه رسید که پوشیده نیست میخواهی که ترا (فضل) گردن نهدو همچنان باشد که اول بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 135). رفیع و شریف او را گردن نهند و مطیع و منقاد باشد. (تاریخ بیهقی). گردن ننهد جز مراهل دین را این زال فریبندۀ زوالی. ناصرخسرو. مردم چو پذیرای دانش آمد گردنش نهادند مرغ و ماهی. ناصرخسرو. گر ترا گردن نهم از بهر مال پس خطا کرده ست لابد مادرم. ناصرخسرو. نموده اند به ایوانش سروران طاعت نهاده اند به فرمانش خسروان گردن. مسعودسعد. گردن منه ار خصم بود رستم زال منت مکش ار دوست بود حاتم طی. خاقانی. همگنان مقدم او را گردن نهادند و همداستان شدند. (ترجمه تاریخ یمینی). همه ریاست او را گردن نهادند. (ترجمه تاریخ یمینی). نهاده گردن آهوگردنش را به آب چشم شسته دامنش را. نظامی. سیاست بر زمین دامن نهاده زمانه تیغرا گردن نهاده. نظامی. چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را. سعدی. گردن نهم بخدمت و گوشت کنم بقول تا خاطرم معلق آن گوش و گردن است. سعدی. گردن چرا نهیم جفای زمانه را راضی چرا شویم بهر کار مختصر. خواجه سیمین گرای سربدار. سعدی به هرچه آید گردن بنه که شاید پیش که دادخواهی از دست پادشاهی ؟ سعدی (بدایع). گر تیغبارد در کوی آن ماه گردن نهادیم الحکم ﷲ. حافظ. چون بر ایشان غلبه و انبوهی کردندی گردن نهادند به خواری و مذلت. (تاریخ قم ص 161)
فروتنی کردن و فرمانبرداری. اطاعت نمودن. (از برهان). گردن انداختن. (آنندراج). منقاد شدن. انقیاد. تن دردادن. تسلیم شدن. گردن دادن. اِعطاء. دین. (منتهی الارب). استسلام. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) : همه پادشاهان را ذلیل کرد (عمر) عرب را و عجم را و همه عرب گردن بنهادند و فرمانبردار شدند. (ترجمه طبری بلعمی). چنانکه بینی تا دل نکرده کار هگرز بچوب رام شود یوغ را نهد گردن. اورمزدی. خروشی برآمد ز ایران سپاه نهادند گردن به فرمان شاه. فردوسی. گرچه گردن به بندگی ننهی نیست از بندگیت جای گریغ. فردوسی (در یکی از نسخه های لغت نامۀ اسدی). واجب کرده بر هر یک که گردن نهند فرمانهای او را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 309). بدین درجه رسید که پوشیده نیست میخواهی که ترا (فضل) گردن نهدو همچنان باشد که اول بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 135). رفیع و شریف او را گردن نهند و مطیع و منقاد باشد. (تاریخ بیهقی). گردن ننهد جز مراهل دین را این زال فریبندۀ زوالی. ناصرخسرو. مردم چو پذیرای دانش آمد گردنش نهادند مرغ و ماهی. ناصرخسرو. گر ترا گردن نهم از بهر مال پس خطا کرده ست لابد مادرم. ناصرخسرو. نموده اند به ایوانش سروران طاعت نهاده اند به فرمانش خسروان گردن. مسعودسعد. گردن منه ار خصم بود رستم زال منت مکش ار دوست بود حاتم طی. خاقانی. همگنان مقدم او را گردن نهادند و همداستان شدند. (ترجمه تاریخ یمینی). همه ریاست او را گردن نهادند. (ترجمه تاریخ یمینی). نهاده گردن آهوگردنش را به آب چشم شسته دامنش را. نظامی. سیاست بر زمین دامن نهاده زمانه تیغرا گردن نهاده. نظامی. چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را. سعدی. گردن نهم بخدمت و گوشت کنم بقول تا خاطرم معلق آن گوش و گردن است. سعدی. گردن چرا نهیم جفای زمانه را راضی چرا شویم بهر کار مختصر. خواجه سیمین گرای سربدار. سعدی به هرچه آید گردن بنه که شاید پیش که دادخواهی از دست پادشاهی ؟ سعدی (بدایع). گر تیغبارد در کوی آن ماه گردن نهادیم الحکم ﷲ. حافظ. چون بر ایشان غلبه و انبوهی کردندی گردن نهادند به خواری و مذلت. (تاریخ قم ص 161)
اگر دید او را گردن زدند و سرش از تن جدا شد، اگر بیننده بنده بود آزاد شود، اگر بیمار است شفا یابد. اگر وام دار است وامش داده شود و حج اسلام کند. اگر کافری بیند مسلمان شود. اگر بیند در وقت گردن زدن سرش از تن جدا نشد، دلیل که آن چیزها که گفتیم از گردن زننده به وی رسد فی الجمله دیدن گردن زدن به خواب درویشان را نیکو و توانگران را بد بود. محمد بن سیرین
اگر دید او را گردن زدند و سرش از تن جدا شد، اگر بیننده بنده بود آزاد شود، اگر بیمار است شفا یابد. اگر وام دار است وامش داده شود و حج اسلام کند. اگر کافری بیند مسلمان شود. اگر بیند در وقتِ گردن زدن سرش از تن جدا نشد، دلیل که آن چیزها که گفتیم از گردن زننده به وی رسد فی الجمله دیدن گردن زدن به خواب درویشان را نیکو و توانگران را بد بود. محمد بن سیرین